معنی ورآمدن خمیر

حل جدول

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

ورآمدن

ورآمدن. [وَ م َ دَ] (مص مرکب) کنده شدن و جدا شدن چسبیده و دوسیده ای چنانکه کاغذ از دیوار و مشمع از تن. (یادداشت مؤلف). || رسیدن خمیر. مخمر شدن. آماده شدن خمیر برای پختن نان. (یادداشت مرحوم دهخدا). || برآمدن. مقابله کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- ورآمدن پس کسی، از عهده ٔ مقابله ٔ او برآمدن. || چاق شدن. (فرهنگ فارسی معین).


خمیر

خمیر. [خ َ] (ع اِ) آرد آمیخته شده با آب و برآمده و ترش شده جهت ساختن نان. (ناظم الاطباء).عجین. آرد سرشته. (یادداشت بخط مؤلف):
دین را طلب نکردی و دنیا ز دست شد
همچون سپوس تر نه خمیری و نه فطیر.
ناصرخسرو.
کس نکرده ست جز بمایه ٔ خمیر.
ناصرخسرو.
- خبز خمیر، نان شبینه. نان بائت. (از ناظم الاطباء).
- مایه ٔخمیر، خمیر ترش که بوسیله ٔ آن خمیر نان را درست می کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خمیرمایه شود.
- نان خمیر، نانی که خوب پخته نشده است. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
ما را نه ازین خمیر و نه از آن فطیر. (جامعالتمثیل).
|| مایه. ترشه. (یادداشت بخط مؤلف). هر چیزی که مخصوص باشد مر حصول تخمیر را در جسمی وخصوصاً قطعه ای از خمیر ترش که آن را داخل در خمیر نان کنند جهت برآمده شدن و آماسیدن وی و برازده نیز می گویند. (ناظم الاطباء). خمیرمایه. || اصل هر چیزی که آن چیز از آن شکل می گیرد چون خمیر انسان و آن را خمیره نیز گویند:
ای خمیرت کرد در چل صبح تأیید خدای
چون تنورت گرم شد آن به که بربندی فطیر.
ناصرخسرو.
|| هر چیز که نرم شود در آن حالت نرمی خمیر آن شی ٔ گویند و در آن حالت می تواند شکل بگیردچون آهن و امثال آن که برابر حرارت گرم کنند و آن را نرم گردانند تا بتوانند از آن اشیاء آهنی سازند:
یکی سرو بودی چو آهن قوی
ترا سرو چنبر شد آهن خمیر.
ناصرخسرو.
بر هر که تیر راست کند بخت بد
بر سینه چون خمیر شود جوشنش.
ناصرخسرو.
- خمیرکردن، نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن:
گر کدخدای شاه جهان خواجه بوعلی است
بس گردنا که او بکند نرم چون خمیر.
فرخی.
وآن نسترن چو مشک فروش معاینه ست
در کاسه ٔ بلور کند عنبرین خمیر.
فرخی.
بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر.
سعدی.

خمیر. [خ ِم ْ می] (اِخ) لقب یزیدبن معاویه است: و اگرخواجه روا دارد که ازین «اولی الامر» وقتی یزید خمیر را خواهد و وقتی ولید پلید را خواهد. اگر من گویم که مراد از اولی الامر علی مرتضی (ع) است و حسن مجتبی (ع) است، خواجه مصنف سنی گوید که دروغ است. (نقض الفضائح ص 284- 285). از مذهب شیعه معلوم است که بوسفیان و زنش هند عتبه را و پدرش صخر را و پسرش معاویه و پسرزاده اش یزید خمیر را چه گویند از نفرین و لعنت. (نقض الفضائح ص 267). اگر باری تعالی به نص قرآن طاعت بوسفیان جاهل و یزید خمیر و عمروعاص عاصی را بر خلقان بواجب کرده است لابد حسن علی (ع) را بخدمت معاویه باید رفتن. (نقض الفضائح ص 359).

خمیر. [خ َ] (اِخ) مرکز دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است که دارای 1877 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن فرعی است. این دهکده یک دبستان و یک دسته ژاندارمری گارد مسلح گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

خمیر. [خ ِم ْ می] (ع ص) دائم الخمر. کسی که همیشه شراب می خورد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).

خمیر. [خ َ] (اِخ) نام یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است با هوای گرم و مرطوب. آب آن از چاه و محصول آن خرما و شغل اهالی مکاری و زراعت و صید ماهی است. این دهستان از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 8740 تن سکنه می باشد. مرکز آن بندر خمیر و قراء مهم آن گچین و کشارلاتیدان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

فرهنگ فارسی هوشیار

ورآمدن

(مصدر) کنده شدن چیزی از جایش جدا شدن، بر آمدن مقابله کردن. یا ورآمدن پس کسی. از عهده مقابله با او برآمدن، آماده شدن خمیر برای نان: این خمیر ورآمده است ببر نانوایی بده بپزند، چاق شدن.


خمیر

آرد آمیخته شده با آب و بر آمده و ترش شده جهت ساختن نان

فرهنگ عمید

ورآمدن

برآمدن، بالا آمدن،
کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود،


خمیر

آرد آمیخته با آب و ورزدادۀ دانه‌هایی مانندِ گندم یا جو،
هر مادۀ نرم و شکل‌پذیر: خمیر بازی،
خاک رس و گچ که با آب مخلوط کرده باشند و آبکی نباشد،

گویش مازندرانی

خمیر بمئن

ورآمدن خمیر

تعبیر خواب

خمیر

خمیر نان در خواب منفعت اندک است و روزی حلال. دیدن خمیر نان در خواب میمون و مبارک است و گویای پول و مالی است که به بیننده خواب می رسد به قدر همان خمیری که در خواب می بیند یا خودش می زند. اگر ببینید خمیر می زنید یا خمیر می زنند و آن خمیر هنوز بر نیامده یعنی هنوز خوب تخمیر و آماده نشده خواب شما می گوید پولی به دستتان می رسد که آلوده است، آمیخته به گناه است، همراه فسق و ریا و نیرنگ بوده و مراحلی از این دست را گذرانیده تا به شما رسیده است که البته خوب نیست. - امام جعفر صادق علیه السلام

مترادف و متضاد زبان فارسی

خمیر

آرد خیسانده، نواله

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

ورآمدن خمیر

1151

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری